یعنی خیلی تحمل کردم برا این عتیقه شعر گفتم
بدیدم قوچی از قوچان بیامد
زشاخش چون خری بر جان بیامد
نشستش بر به جانم با دو شاخش
دو شاخش را شکستم سم بیامد
اینقد حالمو با این ساقه طلاییت به هم زدی گفتم تو شعر بیارم بلکه دیگه نخریش
البته به شعرم هم گند زد اما وجودش لازم بود
فیسو کردی فیضو اما ناشناسی پیش ما
گر علمداری به فیست جوجه ای بر پیش ما
من نگفتم سوتیت از آن سفر با بچه ها
مرده شورت را ببردم کم بخر ساقه طلا
یه شعر نو هم گفتم میذارم ولی کاستی های زیادش رو به بزرگواریتون ببخشید
راسی در مورد صادق نیستا
گفتم بگم چون جو گرفته بودش فکر کرده برا اون گفتم با اون ریششاش
سوز سرمایت
ز آتش می فزآید سوز را
نازینا
بی وفا
کمتر بسوزان
من ندارم طاقت این آتش و این سوز را
آتش عشق تو بر چشمان عقلم
شعله ای چون تیر شد
قلب این دیوانهِ عاشق
از غرورت پیر شد
خون بگریم من زقلبم با دوچشمم بر تو عشقم
تا ببینی عاشقی گشتم ز عشقت
سردیت
از من
بگیری
گرمیت را هدیه داری!!!!!!!!!!!!
خب انشالله از هفته بعد شعرهای استاد محمودی رو هم میخونیم
محمودی لو دادم شاعر شدی هفته بعد پس منتظر شعرت هستیم برادر جان
ببینم این شعر سوم رو هم برای من گفتی ؟!!!








چرا خجالتمون میدی . حرفی داری خوب بیا دانشگاه بگو . چرا این همه تو وبلاگ میپیچونی ؟!!
عتیقه هم خودتی ...
هنوزم میگم ، " بهترین بیسکوییت ، ساقه طلایی " ...
آفرین دیگه . کل زندگی نامه ما رو چه تو فیس چه تو اراک داری میریزی رو دایره . ها ؟!!
عتیقه . من هیچ سوتی ای نداشتم . اگرم داشتم لابد خواب بودم خب ، آدم خواب هم که تکلیف نداره ...
اگه بیدار باشه خودش رو به خواب زده باشه چی؟






یعنی واقعن فک کردی من این همه احساسم رو بخرج دادم شعر سوم رو برا تو بگم
تو اینقد با ما داغ شدی داری مارو میسوزونی دیگه تو سرد باش عزیزم
عتیقه رو سعیدی هی بت میگه من از اون یاد گرفتم
مرده شور شرکت ساقه طلایی رو ببرن
عالی بودن ......
اما ذهنتو در گیر اون عتیقه نکن........
باشه سعیدی جان
کلا شعرات خیلی ضایس
ب ر ب ب با این شعرات