با سلام خدمت همه دوستان
روز پرستار بر همه پرستاران مبارک ...
انگار من بلد نیستم پست دیگه ای بذارم . لطف کنید اینبار هم مطلب ما رو تحمل کنید ...
اینبار براتون مخصوص دوتا خاطره آماده کردم .
حمله !!
جاتون خالی ! طبقه بالای خوابگاه ما استاد سرا بود و هنوز به دانشکده پرستاری تحویلش نداده بودند . هرچند گاهی چند تا استاد از دانشکده فنی حرفه ای میومدن اونجا می موندند . ما بچه های پرستاری هم همیشه از اینکه فضامون کمه شاکی بودیم و اعتراض میکردیم . یه روز که به معاون دانشکده مون اعتراض کردیم یواشکی به نماینده بچه ها گفت : " خودتون یه جوری این استادای فنی حرفه ای رو اذیت کنید که از اونجا زودتر بلند شن برن " ( البته بد کاری کرد اینو به ما گفت )
شب هنگام ، حدودای ساعت 8 ، تو اتاقامون بودیم که یه دفه صداهای بلند هوار کشیدن و داد زدن و صدا قابلمه و غیره به گوشمون رسید .
رفتیم تو سالن دیدیم چند تا از این ترم بالایی ها دست به کار شدند و دم کانال کولر که با طبقه بالا مشترک بود شروع کردن به سر و صدا راه انداختن . ما هم که بی تنبوره می رقصیدیم ، میله های پایه ی تخت که قابل جدا کردن بودند رو برداشتیم و رفتیم کمکشون ولی به روشی جالب تر ...
با شال و دستمال و چفیه و ... صورتامون رو پوشوندیم رفت دم در استاد سرای طبقه بالا ؛ میله ها رو هم بالا گرفتیم . با شدت در رو می کوبیدیم و فرار میکردیم ...
هیچی دیگه برای اون استادایی که اونجا بودن یه خانه وحشت واقعی درست کردیم . بیچاره فقط یه دونه استاد تو اون طبقه بود .
بدبخت اونقدر وحشت کرد که زنگ زد پلیس ؛ اونام اومدن خوابگاه ...
جاتون خالی بنده هم زیر تخت قایم شدم
خارجی ها !!
جاتون خالی ، یه شب چند تا از ترم بالایی ها رفته بودن خرید مایحتاج شون ، وقتی برگشتن خیلی شاد و خندون میگفتن تو راه یه زن و مرد خارجی دیدند و چون بیرون نا امن بود دعوتشون کردن خوابگاه .
ما که حرفشون رو باور نکردیم . اما یه مدت بعد با صدای " ااااه ، خارجی ها دارن میان " یا " خارجی ها اومدن " و غیره فهمیدیم مثل اینکه واقعا یه خبراییه ...
با یه ماشین بزرگ ، یه چیزی در طول نیسان و ارتفاع مینی بوس اومدن دم در خوابگاه . سریدار خوابگاه بهشون گیر داد ولی ترم بالایی ها یه جوری راضیش کردن ...
هیچی دیگه ، اومدن تو یکی از خوابگاه های ترم بالایی ها و بچه ها هم مثل اینکه ملکه انگلیس اومده باشه با شوق رفتن دیدنشون . انگار یه گونه نادر در حال انقراض پیدا کردن .
خلاصه حدود 30 نفر یه دفه ای دور این دو نفر رو گرفتن و با انگلیسی دست و پا شکسته ای که داشتن شروع کردن به صحبت باهاشون .
مرده یه جوون با موهای طلایی و صورت سفید همراه با چند تا نقطه رو گونه هاش بود و زنه هم یه روسری بسته بود .
درست یادم نمیاد ولی اینطور که بچه ها ازشون پرسیدن اهل سوئد بودند ، اول رفته بودن روسیه ، بعد از جنوب روسیه اومدن به سمت ترکمنستان و بعدش هم وارد ایران شدند . میخواستن برن به ترکیه فکر کنم ...
موقعی که اومدن ، بنده به علت حجم بالای لباس های نشسته ای که داشتم در حموم شروع به شست و شو کردم و زمان تموم شدن کارم مصادف شد با رفتن اونا ...
البته برای خوابیدن ماشینشون رو آوردن تو حیاط خوابگاه و توش خوابیدن
خب ببخشید خستتون کردم و متشکرم ...
الان چیکار کنم که خارجی دیدی
منم خودم یه پا خارجیم خب میومدی منو میدیدی
البته خارج از حال -دنیا و ....
راجب اولی هم خب همون شعرم که برات گفتم بستته
قوچی از قوچان
جمش کن . خب همینه دیگه ، جنبه خاطره گفتن نداری ...
بعدشم ، صبر کن یکی به پستت بخوره اونوقت ببینیم چطور سر و دست میشکونی ...
اصلا آخه عتیقه ، اول ببین کی شما رو حساب میکنه ، بعد کلاس بذار بگو خارجی ام ...
جالب بود...[:S007
قربانت ...
قابلی نداشت ...
صادق جون قربون خاطراتت.ی پیشنهاد بشین همشون رو ی کتاب کن (البته جدی نگیرا فروش نمیره ورشکست میشی)
خندیدیم ...
چیه مگه قشنگ نیست ؟
اصلا حالا که اینطور شد دیگه نمیذارم ...