دلم گرفته و مهتاب زیبای رویاهایم بر اسارت ابرهای سیاه شب در آمده
چشم هایم تورا میخواند ای مهتاب بیا بیا و بند اسارتت را بگشای
بیا که سکوت لبهایم جز با نوازش دستان تو باز نخواهد گشت
بیا که درد دستانم جز با چنگ در گیسوان تو علاج نمیابد
بیا که نفس هایم جز با ترنم عطر وجودت راه گشا نخواهد شد
بیا که قلبم جز در کنار وجود لاله وار تو تپش نمیابد
بیا ای مهتابم کیست این ابر سیاه که مهتاب من را به اسارت وجودش برده
بیا که تا سپیده صبح بی تو زنده نخواهم بود ای مهتاب
تو با ابری تیره انس گرفتی و مرا بدرود گفتی
اما بدان روشنایی شبانه تو عشق منست و این عشقم را به زیبایی آفتاب صبح نخواهم داد
اما تو قلبم را با شمیشر آخته این ابر سیاه تکه تکه کردی
اما تکه های قلبم نیز هنوز عاشق توست ای مهتابم
باتشکرمتنی فقیر از دوستی ناقابل
اینم خدمت بچه هایی که تو وبم رفته بودن و تعجب کرده بودن من از این متنا بگم اینم یکی دیگه
یک شب کنار شمعی، تا صبح دم نشستم
او گریه کرد می سوخت، من هم زغم شکستم
در آن شب سیه رو، یادم به چشمت افتاد
آن مستی نگاهت، بر روی چشمم افتاد
آهسته اشکی آمد، پایین ز دیدگانم
گویی به شعله آمد، شمع درون جانم
آن قطره اشکم آخر، بر روی شمع لغزید
خاموش گشت آنگه، دودی به ناز رقصید
از طرح دود آن شمع، در آن سیاهی تار
شعری نوشته می شد، آهسته روی دیوار
دل می تپد به سینه، با یاد روی دلدار
هر جا که هستی یارم، باشد خدانگهدار
احسنت
بابا مایه چی گفتیم باش قبول به من یکی که ثابت شداز این متناهم دوس دارین تسلیم
دیگه شعرام واسه چشمای تو تازگی نداره
دلم ازدست همون چشم تو زندگی نداره
تو میگی خسته میشی چشمامو می کنی فراموش
ولی من عاشقم عاشق که خستگی نداره
تو فصل برگ های زرد،
تو شب های ساکت و سرد،
قصه ی بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد
شبم سیاه و پست
آخه این عشق بود یا قفس؟؟؟
وای از هوس،وای از هوس،ای داد از هوس
وای از هوس،وای از هوس،ای داد،ای وای از هوس
تمومه روح و تنم زخمی این رابطه شد.
داد از هوس ای وای از هوس
افرین به این ذوق و استعداد!!
حالا من موندم بقیه چرا تو کامنتا شعر گذاشتن!!
مگه مشاعرس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!
خواهش میکنم تازه این گوشه ایش بود
بچه ها خوشن دیگه ادبیات داره ریزش میکنه همینجور والله به قرعان
خوشا روزی که پر گیرم به افلاک
که بسپارند جسمم در دل خاک
بگویم با خدا درد دل خویش
که قلبم پر شد از اندوه تشویش
که خون گشته دلم از این زمانه
که از قلبم کشد آتش زبانه
بگویم که چرا من را سپردی
به دنیا و قرار از ذل تو بردی
ز فردوسم چرا راندی رحیمم
جوابم ده تو ای رب کریم
بگفتا غم مخور ای بنده من
به پا خیز و سیری بر زمین زن
بیابی تو در آن اسرار بسیار
که فهمش بهر و نبود دشوار
به قرآنم بیاندیش و عمل کن
دلت را خالی از مکر و دغل کن
چو گشتی تو به یک انسان کامل
رود از بین هر مانع و حایل
بشارت دهمت ای نفس پر درد
به پا خیز و به فردوست تو برگرد
{شعر از یکی از دوستامه که بعضی وقتا اندک شعری هم میگه}
نکنه از گایتونه
خیر.از یکی از بجه های دانشکاه ایلام هستن ایشون
دختره یا پسره
اونش بماند دیکه.