با سلام خدمت دوستان گرامی
یکی از دوستان بهم پیشنهاد داد ، چون زیاد از خاطرات دانشکده و خوابگاه قبلیم تعریف میکردم ، توی وبلاگ قرارشون بدم بقیه هم فیض ببرند ...
با اجازه بنده هم میخوام چندتا خاطره از اونجا نقل کنم :
وضع غذا اسف ناک بود . نه تنها کیفیتش ، بلکه نحوه پخش کردنش هم خیلی بد بود . البته من کلا سطح انتظاراتم پایین بود و باهاش مشکلی نداشتم ولی بقیه خیلی می نالیدند ...
غذا رو با قابلمه برامون می آوردند . یه نفر از ترم بالایی ها هم مسئول پخش کردنش بود . وقتی ما خوابگاه نبودیم و غذا می آوردند ، ترم بالایی ها مثل دسته ملخ حمله میکردند ، هرچی بود رو میخوردند و ته موندش رو برامون جا میگذاشتند . ما هم دستمون به جایی بند نبود ...
یه روز ، آخر هفته بود فکر کنم ، که ترم بالایی ها سر کلاس بودند ، غذا رو آوردند . بچه های ما هم با نامردی تمام هرچی تونستند خوردند ؛ رحم هم نکردند . آخر سر ته قابلمه به اندازه 2 بشقاب برنج و 3 تا تیکه گوشت با استخوان باقی گذاشتند . سریع غذاشون رو خوردند و همه از خوابگاه زدند بیرون و تنها کسی که تو خوابگاه مونده بود من بودم ...
هیچی دیگه ، ترم بالایی ها که اومدند و دیدند غذا براشون نیست اول به من کلی حرف زدند بعد به تلافی اون یخچال بچه های ما رو خالی کردند .
هیچی دیگه . قانون جنگل به طور کامل در اونجا حکم فرما بود ...
من به بدبختی تونستم از اونجا فرار کنم ...
تو رو باید میکشتن اونجا تا ما راحت شیم از دستت
نظر لطفته داش
البته اینم بگم ، اینقدر توان داشتم که اونجا دووم بیارم و بین اونجور آدما زندگی کنم ...
کارای شماها دیگه رو من تاثیری نداره ...
تو مواظب خودت باش
سطح انتظاراته هرکسی یه سقفی داره دیگه سقف انتظاراته تو هم همینجاس
باز خدارو شکر به سقف انتظاراتت رسیدی عزیزم
هه هه هه ...


ببینم شبا تو آب نمک تغلیظ شده میخوابی ؟؟!!
واسه سلامتیت خوب نیست اینقدر نمک ، جواد جون ...
جالب بود...
حالا من خوابگاه بچه ها رفتم به نظرم خیلی تمیز و مرتب بود. قشنگ مثل یه خونست. خوابگاه داداشم اینا که عین زندان بود یه اتاق کوچیک کثیف حالا بگذریم که پسرا کلا...
درسته که پسرا اغلبا اهل رعایت کردن نیستن
. واسشون یه خدمتکار میومد کل اتاقا و خوابگاهشون رو جارو میزد و میرفت اونوقت تو خوابگاه پسرا تا چند وقت با این جارو نپتون های دستی کل سالن و اتاق رو جارو میزدیم ...
ولی مثلا ما اونجا یه ارتشی هم اتاقیمون بود ، همش همه رو مجبور میکرد اتاق رو تمیز نگه دارند ...
دخترا ، اونجا هم خوش به حالشون بود
نه عیزم رقیق شدشو میخوابم.تغلیظ شدش فشاره خونو میبره بابا.نمیخوام دسته پرستارایی مثه تو بیفتم
اگه رقیق شدش اینقدر توان داره وای به حال غلیظش ...
الهی دق کنی پرستارت من باشم . چرا عزیز من ؟!!
پرستار تا حالا به خوبی من نیومده ...!
این ها شایعه است
این ها خرافات است
اصلا این ها یک مشت دروغ است که استکبار جهانی برای خراب کردن وجه ی دانشگاه های ایران استفاده می کند
و....
تکبیر یادتون نره
صادق با این وضع فکر کنم دیگه واکسینه شدی و هر چی هم اذیتت کنیم تاثیری نداره باید دنبال راه های جدیدی باشیم
در ضمن تو گفتی چندتا خاطره این که فقط یکی شد
میدونی اونجا نمیشد خوب تلافی کرد چون بچه ی خیلی مثبتی بودم ولی اینجا میشه ...



جوش نکن ! میخوام خاطراتم رو تو چند پست بذارم بچه ها صفا کنن . استقبال بشه میذارم ...
حالا بذار حداقل دو روز از خاطره قبلیم بگذره بعد ...
قدر ما رو بدون صادق خاااان!!!!
قدر شما رو که خیلی میدونم عزیزم ...