ﭘﺴﺮ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ18 ﺳﺎﻟﮕﯿﻢ چی کاﺩﻭ میگیری؟
ﻣﺎﺩﺭ: ﭘﺴﺮﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻮﻧﺪﻩ!
ﭘﺴﺮ 17ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺣﺎﻟﺶ ﺑﺪ ﺷﺪ،ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺘﻘﺎﻝ ﺩﺍﺩ،
ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ ﭘﺴﺮﺕ ﺑﯿﻤﺎﺭی قلبی ﺩﺍﺭﻩ .
ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﺎمان ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ...؟ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻘﻂ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩ .
ﭘﺴﺮ ﺗﺤﺖ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ، ﻫمه ی ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪ 18 ﺳﺎﻟﮕﯽِ ﺍﺵ ﺗﺪﺍﺭﮎ ﺩﯾﺪﻧﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ی ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺗﺨﺘﺶ ﺑﻮﺩ ﺷﺪ ...
ﭘﺴﺮﻡ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ
ﯾﺎﺩﺗﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺮﺳﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﭼﯽ ﮐﺎﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺑﺪﻡ !
ﻣﻦ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ،ﺍﺯﺵ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻦ ﻭ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﻣﺒﺎﺭﮎ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮی ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺍﺯ ﻗﻠﺐ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻋﺸﻘﺶ ﻧﯿﺴﺖ.
تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دمسازه
لالایی های تو مادر منو به گریه میندازه
جمع کنید این داستانا رو
همش آخرش یکیو میکشن قلبشو بش هدیه بدن
داستانای متنوع بذارید بی زحمت یا طنز باشه یا آموزنده
عاشقانه هم خوبه اما عاشقانه جدید نعه دمده
زیباترین قسمت داستانت شعر آخرش بود که خواهر مه هستی خوانده بود
از تو که بهترم همش پست های جنجالی میزاری
یکم تنوع هم بد نیست
جنجالی خوفه خوب
سید جان ما از جنجال بعضیا نمیترسیم از چنگال اونا میترسیم!(امیدوارم متوجه بشی)
باور کن حال ندارم کامنت طولانی بدم فقط نظرم رو میگم ...
.
.
.
جم کن این پستا رو شورشو در آورده ...
صادق خداوکیلی شده ما یه پست بزاریم بعد شما به تمسخر نگیری
چشم خاکه پاش
محمودی خرابم کردی عزیز...
آخی بمیرم برات
اگه آدم بخاد اینقد با ترس زندگی کنه بمیره بهتره
خوب بابا چرا میزنی
like
فقط یه سوال چرا این پسره نقد رو ول کرده و نسیه رو چسبیده
16 سالش بوده و پرسیده تولد 18 سالگیم چی کادو بهم میدی؟؟؟؟؟؟پس تولد 17 سالگی کادو نمی خواسته؟؟؟؟
شاید میخواسته غیر مستقیم بگه 18 سالگی باید برام بری خواستگاری
سلام
این پست خیلی تحت تاثیرم قرار داد عالی بود و بسیار زیبا ی زیبای زیبا. بی نهایت متشکر
خواهش میکنم
منم ازتون تشکر میکنم که تو این وب حضور فعال دارین و نظر میدین
خانومای کلاس باید یکم از شما یاد بگیرن
حوصله نداشتم بخونم
بچه ها میگن قشنگ بود
ایشالله که قشنگ باشـــه
:)
امیدی میخوای از این به بعد داستان های 1 خطی بزارم تا بتونی بخونی
راست میگه اقای حسینی, یعنی پسره از 16 سالگی فکر کادوی 18 سالگیش بوده
... این منم عایا
حالا کاری به این داستان ندارم ولی در کل واقعا هر مطلبی که راجع به مادر گفته میشه واقعا ارزشمنده گرچه نمیشه فقط توی این چند خط توصیفش کرد
چه حرفایی زدما
سلام.
خواهش میکنم.
علتش هم اینه که وبلاگتون واقعا جذابه.
ممنون از تلاش نویسندگان این وبلاگ.
یاعلی...
دوره ی تراژدی ها سال هاست به پایان رسیده
بس نیست این همه اداعای دروغ؟
جامعه ی ما این داستانک ها رو از بره
همه دنبال یه مطلب ساده اند
می دونی به نظرم مردم ما مردم عجیبی هستن
ادبیات رو دوس دارن ولی خرید کتاب رو خریت می دونن
البته همه اینطوری نیستن ولی من دارم راجع به اکثریتی صحبت می کنم که دیدمشون
عصر ، عصر رمانتیک هاست
نه به اون معنایی که در جامعه متداول شده بلکه رمانتیک به معنای واقعی
معنایی که راجع بهش کتاب های زیادی نوشته شده
شاید درام ها قابل قبول تر باشه
چون به هرحال سیر طبیعی زندگی تفاوتی با یه نمایش درام نداره
ولی به نظرم این خالی بندی ها و تراژدی های مسخره ای که آخرش ختم به یک وهم میشه کار اشتباهیه
تراژِدی خیلی خوب و قشنگه به شرط این که از بطن جامعه نشئت گرفته باشه
شاید بتونم تا حدودی به بوف کور اشاره کنم
(البته من هنوز که هنوزه بوف کور رو تا آخرش نخوندم و نمی دونم آخرش چی میشه ولی حدس میزنم بشه یک تراژدی محسوبش کرد)