میخواهم فقط برای تو بنویسم
برای تو
آمدنت در زندگیم
نوید شادیها بود
زندگی بود،عشق بود
شیفتگی بود
دنیایی ازجنون و دلدادگی بود
میخواهم
برایت بنویسم ای تنهاترینم
چگونه آمدی
چگونه جای جای قلبم را
به تصرف عشق خودت در آوردی
گویا
این قلب فقط...
این قلب فقط متعلق به تو بود
میخواستم برایت بنویسم
وقتی بیایی
در قلبی ساکن خواهی شد
که جز مهر تو
مهر دیگری در آن راه نخواهد داشت
وقتی بر قلبم قدم نهادی
همه جای قلبم متعلق به تو شد
میدانی؟ چشمانم منتظر آمدن تو بودند
میخواهم برای تو بنویسم
با آمدن تو قلبم پرشد از خاطره های شیرین
وقتی آمدی
آفتاب نگاهت
به زندگانیم روشنایی بخشید
ناگهان عشق تو
به مرز جنونم کشاند
اکنون همه وجودم متعلق به توست میخواهم برایت بنویسم
شبهای تنهایی من پر شده ازیاد تو
همه ثانیه های من به تو تعلق دارد
به تو مینویسم
همه هستیم، همه داشتن و نداشتنم
فقط و فقط مال توست
من نه عاشقم ..ونه محتاج نگاهی که بلغزد بر من..من خودم هستمو یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزد.من نه عاشقم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید..من به دنبال نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی می فهمد!!!
احسنت
گویا این قلب فقط خانه ی توست ای بهترینم
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮏ !
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺣﺮﻓﺖ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﻫﺎﻥ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ “ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ” ﻣﯿﺪﻫﺪ…
نیست در شهر نگاری که دل ماببرد........
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم صحبت دولت آن مونس جان مارا بس
در جواب شما آرزو خانوم
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است.که از حادثه عشق تر است............
اینو استاد ناطقی تو جزوه انگلم برام نوشت